سال نو را آغاز می کنیم، حس عجیبی را از سر می گیریم... ثانیه های تحویل سال...
مانند آنوقت که سفر در پیش داریم و از زیر
کتاب می گذریم و آبی هم پشت پایمان ریخته می شود... نوروز و بهار را آغاز می کنیم با امید ها و دلشوره هایش ، آینده ای که ترس هایش را به دلمان میریزد و دریغ از یاخته های قلب و ذهن که لحظه ها را در خود میسوزانند و خود نیز می میرند و سرانجام کهن سالی و فنا .وکارهای زمین گزارده و امید های واهی بزرگ... به یاد مرحوم عمران صلاحی می افتم:
مادرم روی سرم قرآن گرفت آیه ها در پیش چشمم جان گرفت
ابرها از چارسو گرد آمدند رفتم و پشت سرم باران گرفت
فرخنده با نوای رستاخیز درختان رویش سبزمان را آغاز کنیم با جوانه های امید.
مانند آنوقت که سفر در پیش داریم و از زیر
کتاب می گذریم و آبی هم پشت پایمان ریخته می شود... نوروز و بهار را آغاز می کنیم با امید ها و دلشوره هایش ، آینده ای که ترس هایش را به دلمان میریزد و دریغ از یاخته های قلب و ذهن که لحظه ها را در خود میسوزانند و خود نیز می میرند و سرانجام کهن سالی و فنا .وکارهای زمین گزارده و امید های واهی بزرگ... به یاد مرحوم عمران صلاحی می افتم:
مادرم روی سرم قرآن گرفت آیه ها در پیش چشمم جان گرفت
ابرها از چارسو گرد آمدند رفتم و پشت سرم باران گرفت
فرخنده با نوای رستاخیز درختان رویش سبزمان را آغاز کنیم با جوانه های امید.
قزوین. بهار 1392