۱۳۹۱ تیر ۲۵, یکشنبه

بر دامان فرشتگان

  

El Louvre y sus invitados

Alécio de Andrade


اندغا هنرمندی است که آثارش درخور تامل است.
وی با دوربین اش به ثبت آن چیزی
 می پردازد که به زعم من  تلاش برای مقابل گزینی اسطوره های نقاشی شده
 در راهرو های موزه است. 
 موضوع آثار او بازدیدکنندگان موزه لوورهستند .
 او با نگاه تربیت یافته وحرفه ای خود
 به ثبت وضعیت  و حالت فیگور بینندگان آثار هنری پرداخته 
و ضمن آن به  مقایسه  فضای فرم های داخل نقاشی ها با واقعیت بیرون قاب اشاره دارد.






۱۳۹۱ خرداد ۲۰, شنبه

پر پرواز

انسان ممکن است با یک نفر بیست سال زندگی کند
و آن شخص برایش یک غریبه باشد ،
می تواند با یک نفر بیست دقیقه وقت بگذراند و تا آخر عمر فراموشش نکند .

 میزانی از اثر گزاری و ثمر بخشی افراد  در طول زندگی ...
 به هر جهت دنیای ما از خیل انسان های حقیقی و آثار باقی 
 روزبه روز خالی و خالی تر می شود.
(خصیصه ای که ذات دنیاست.)


همه چیز به نگاه وابسته است.
 عظمت در نگاه تو ست ،نه بدان چیزی که می نگری
 باور های  مردان و زنان  به نازلترین سطح خود گراییده و در این فضای
غبار  هستند چهره های دردآشنا و مهربانی  که  انرژی بیکرانی را انعکاس دهند. 
همان اندک شمارنیز خبر ازعروجشان می رسد.و سوزش بال های اندیشه هایشان را  به ماتم می نشینیم.
رسول آگاهی  ..آشنای مداد و درخت  به معبود پیوست...(عبدالرسول چمانی)
 در سفری کوهستانی ،
 در ارتفاعات الموت و در  سنگلاخ کوهستان و راهی که با پاهای پیادگان هموارگشته بود.
چشمان مان بر همه چیز و همه جا می گشت .درختان سخت قامت خزه بسته ودره های فراخ
اما...
در تمام طول راه صدایی شنیده نشد . جنبنده ای تکانی نخورد . حیوانی در بوته ای نخزید . فاخته ای بر شاخه ای نخواند.
این رویارویی با طبیعت  تکان دهنده بود .  طبیعت بی صدای  مرغان و زاغان  ...  صدای وجدان های پاک .. .

رسول  چمانی . نغمه خوانی که آواز دره های سبز را همراه داشت . با خورجینی از پژواک ها.
زنده  گی در میان دیگران را آغازید...

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۶, شنبه

چارچوب ها

به گمان من،A mon avi
 ارزش های پایه  مطالعه و یا Etude  در فهم طراحی که محرک و تعیین کننده اهداف عملی هستند، بایستی برابر چشم و ذهن
طراح  همواره قرارگیرند.
این شکل از تفکر  در کنار مواجهه با رویدادهای طبیعی کنار هم به تکامل کار کمک می رساند . تفکر تحلیلی یا انتقادی
که موضوع یا suge را شکافته و اجزای آن را بررسی کرده و در ادامه شیوه ترکیب آنرا بررسی می کند.
این ارزش های پایه قبل از پیاده سازی هر عملی برای درک کلی شرایط طراح و اثر لازم است:
1. اندیشیدن سنجشگرانه :  بررسی دقیق استدلال ها بدون ارجحیت به دلایل احساسی یا منفعتی
2. روشن اندیشی :  پرهیز از پیچیده کردن مفهوم  و ابهام ،سادگی و کشف واقعیت
3. دقت : (مته را کج بزنیم ،پیچ مسیر غلط را دنبال می کند.)
4. بدیهیات : وضوح ودرک شهودی و اجتناب از سوئ تعبیر
5. تناقض ها : دریافت تضاد ها و اندیشیدن جهت دار و هماهنگ با احساسات ،باورها و حالات ذهن
6. منطق : به تساوی و تعادل رساندن نیروها و افکار
7. فراگیری : خلق  روند یادگیری برای خود و برای دیگران

۱۳۹۰ بهمن ۸, شنبه

La Mort des Amants




Nous aurons des lits pleins d'odeurs légères,
Des divans profonds comme des tombeaux,
Et d'étranges fleurs sur des étagères,
Ecloses pour nous sous des cieux plus beaux.
Usant à l'envi leurs chaleurs dernières,
Nos deux coeurs seront deux vastes flambeaux,
Qui réfléchiront leurs doubles lumières
Dans nos deux esprits, ces miroirs jumeaux.
Un soir fait de rose et de bleu mystique,
Nous échangerons un éclair unique,
Comme un long sanglot, tout chargé d'adieux;
Et plus tard un Ange, entr'ouvrant les portes,
Viendra ranimer, fidèle et joyeux,
Les miroirs ternis et les flammes mortes.



Charles Baudelaire

Le Balcon


Mère des souvenirs, maîtresse des maîtresses,
Ô toi, tous mes plaisirs! ô toi, tous mes devoirs!
Tu te rappelleras la beauté des caresses,
La douceur du foyer et le charme des soirs,
Mère des souvenirs, maîtresse des maîtresses!
Les soirs illuminés par l’ardeur du charbon,
Et les soirs au balcon, voilés de vapeurs roses.
Que ton sein m’était doux! que ton coeur m’était bon!
Nous avons dit souvent d’impérissables choses
Les soirs illuminés par l’ardeur du charbon.
Que les soleils sont beaux dans les chaudes soirées!
Que l’espace est profond! que le coeur est puissant!
En me penchant vers toi, reine des adorées,
Je croyais respirer le parfum de ton sang.
Que les soleils sont beaux dans les chaudes soirées!
La nuit s’épaississait ainsi qu’une cloison,
Et mes yeux dans le noir devinaient tes prunelles,
Et je buvais ton souffle, ô douceur! ô poison!
Et tes pieds s’endormaient dans mes mains fraternelles.
La nuit s’épaississait ainsi qu’une cloison.
Je sais l’art d’évoquer les minutes heureuses,
Et revis mon passé blotti dans tes genoux.
Car à quoi bon chercher tes beautés langoureuses
Ailleurs qu’en ton cher corps et qu’en ton coeur si doux?
Je sais l’art d’évoquer les minutes heureuses!
Ces serments, ces parfums, ces baisers infinis,
Renaîtront-ils d’un gouffre interdit à nos sondes,
Comme montent au ciel les soleils rajeunis
Après s’être lavés au fond des mers profondes?
— Ô serments! ô parfums! ô baisers infinis!

Charles Baudelaire, ca. 1856



۱۳۹۰ دی ۱۱, یکشنبه

زیبایی رو به زوال

رمانتیک‌ها از بصیرت «فراموشی» محرومند. فراموشی ای که می‌تواند از احساس گناه،
 نسبت به هر عشق و میل تازه‌ای نجاتشان دهد؛ 
آن‌ها هرگز نمی توانند این غیاب و فقدان را تاب بیاورند و در تقلای آنند
 که با دست یابی به درکی زیبایی شناسانه از هستی، از طریق هنر به رستگاری برسند.
 این امر با بر کشیدن هنرمند به مرتبه قدیس ممکن می‌شد. غافل از این‌که به زبان نیچه،
در عسرت «مرگ خدا»، دیگر هنرمند کسی نیست مگر آن «بندبازی» که برفراز مغاک نیستی،
در حال خطر کردن است. هرچند نیچه نیز می‌خواهد با نیروی هنر بر این مغاک چیره شود،
اما باز آفرینی زندگی همچون اثری هنری، امری غیرممکن است.
هم نیچه و هم رمانتیک‌ها هیچ‌گاه به امنیت مطلق هنر دست نمی‌یابند؛
چرا که هنری که این غیاب و فقدان را از خاطره برده، توهمی بیش نیست.
«غیاب» یعنی فقدان ارضا شدگی مطلق. این یگانه چیزی است که هنر ناب می‌تواند بیانگرش باشد.
به بیان زیبای مالارمه، شعر، «خاطره سعادتی است که هیچ‌گاه وجود نداشته است».
بیزاری از امر مبتذل، بیزاری از زندگی است.

 زندگی چیز عقیمی است که طاقت خلاقیت هنرمند را ندارد
 فریاد رمانتیک همین است. لذا زندگی همچون چرک و لجن به دور افکنده می‌شود.
 غافل از این‌که به قول بودلر، زیبایی امری دوزخی و شیطانی است و امر زیبا از
 دل امر نجس سر بیرون می‌کشد.نگاه به زندگی رمانتیک‌هایی همچون نووالیس،
 خاطره‌ انسانی رو به مرگ را در ما زنده می‌کند. زندگی‌ای که تنها این سخن می‌تواند بر آن نقش بسته باشد:
نعش زیبایی را در خاک کنید! –آرمان این زیبایی انتزاعی،
زائده متورم فقر زندگی است که فقط زنگی غم‌انگیز نووالیس می‌تواند تصویرگرش باشد!
رمانتیک‌ها همان «روح زیبا» ی هگلی‌اند که در درک انتزاعی‌شان از طبیعت،
از تحقق عینی و انضمامی نفسشان عاجزند و از این‌رو شعله آرزو و تمنایشان
 در ملال و سترونی از زندگی و جهان، خاموشی می‌گیرد.

او از جهان تبعید شده است؛ همچون موسایی از سرزمین موعود!
 چرا که جهان ما جهان مانکن‌ها و ویترین‌ها و لوسترهای نورانی است نه جهان روح‌های زیبا.
امر مصنوعی نماینده روح ماست نه امر طبیعی. هیچ چیز بدون آرایش زیبا نیست
و همه ما می‌دانیم که آرایشگر بی‌بدیل هیچ‌گاه کسی نبوده مگر آن اغواگر بزرگ: شیطان!
                                    افسوس که رمانتیک‌ها در جست‌وجوی امر زیبا بودند،
همانند قدیسی می‌ماند که در جنگل‌ها خدا را نیایش می‌کرد و از «مرگ خدا» بی‌خبر بود.
اما اکنون در جهان کافکایی، ما در حسرت «قاضی» خواهیم بود نه قدیس.
«مادر» همان قاضی است که گناهان ما را عقوبت می‌کند تا بلکه از آلودگی و نجاست، پاک شویم.
گرچه دیگر به قول بودلر، تصویر مادر، تصویر «جلاد-قربانی» است؛
زیرا هرچند که او تنها کسی است که حق قضاوت به او داده شده، اما هیچ‌گاه تقدیس نمی‌شود.
مگر اصلاً جایی می‌توان قاضی دل رحمی سراغ داشت؟ اسطوره عطوفت محو شده است.
اما با این حال بدون چنین قضاوت بی‌رحمانه‌ای، میراث ما چیزی جز «وجدانی معذب» نخواهد بود؛
وجدانی که از دروغ بودن خویش آگاه است ولی همچنان تظاهر به امر زیبا و والا می‌کند.
همچون کودکی که نمی‌خواهد مرگ مادرش را بپذیرد: او همچنان بی‌تابانه عشق می‌ورزد،
بی‌آن‌که از شکستن آگاه باشد.
گو این‌که عشقش نیز کلیشه‌ای بیش نیست!
جهان آلوده است، عشق او هم آلوده است
و تماس نیروهای تطهیر کننده هم سلاح خویش را از کف داده‌اند.
 هنر نیز در عجز خویش از تغییر واقعیت زشت و خشن، از احساس گناه سرشار است.
شاید داستان رمانتیک‌ها به سر آمده باشد، اما «خاطره» هنوز همچون «اعتراضی» باقی است:
اعتراض به وضعیت دوزخی خویشتن:
«تو را بخاطر خواهیم سپرد نه همچون فرشته‌ بل بسان جذامی در قلبم!
تو را به خاطر خواهم سپرد. تو را دوباره به چنگ خواهم آورد:
«هرجا باشد! مهم نیست کجا! فقط خارج از این جهان» (بودلر: بهشت مصنوعی)