۱۳۹۰ آذر ۲۱, دوشنبه

جدایی ایران از سیمین

جدایی نادر از سیمین حاصل تضاد های فرزندان امروز ایران است.تضاد هایی که از تمامی نهاده های اعتقادی ،آیینی
اجتماعی و سیاسی و برقراری تعادل با واقعیت های زمان آشکار می شود.
فیلمساز به روانی توانسته نگاه چالش برانگیز خود را از این سیطره پر رمز و راز
با موفقیت از لیمیت های اخلاقی و حقوقی و نیز سیاسی عبور دهد . تنها به یمن نگاه نوگرایانه و نخبه پسند که تیغ
سانسورچیان را در برابر آن کند می کند. جدایی در تمامی اشکالش بروز می کند. حتی در دیش ماهواره ای که در گوشه تراس
از میان درب آشپزخانه هویداست. یا در جدایی پیرمرد فیلم از گفتار و اصرار سیمین بر مهاجرت یا جدایی...
 معنای نهانش  آن است که فرزند ایران از
مادرش بی خبر است.
گفت‌وگویی با ژان پی‌یر و لوک داردن کارگردانان بلژیکی (برندۀ دو نخل طلای جشنوارۀ کن) منتشر شده است.
در انتهای این گفت‌وگو، از آنها در مورد سینمای ایران و  فیلم جدایی نادر از سیمین سؤال شده است.
نظر برادران داردن که فیلم آخرشان یکی از رقیبان فیلم فرهادی  به حساب میاید را بخوانیم:

جدایی نادر از سیمین اصغر فرهادی هم‌اکنون بازخورد خیلی خوبی در اروپا دارد.
 دربارۀ این فیلم نظرتان چیست؟

-  لوک:فیلم بسیار زیبایی است. اصغر فرهادی کارگردان بسیار بزرگی است.
 این فیلم، ما را بدون نشان دادن زمینه یا دادن هیچ توضیحی وارد دنیای داستانش می‌کند.
 تماشاگر باید بی‌وقفه فرضیه بسازد تا بتواند بفهمد چه چیزی در حال روی دادن است.
فیلم، قضاوت‌های ما را تکان می‌دهد و ما را مجبور می‌کند نگاه‌مان را دوباره بررسی کنیم
ژان پی‌یر: بله، از همان ابتدای فیلم تماشاگر کاملاً درگیر داستان می‌شود.
 همچنین رابطه با مذهب به شیوه‌ای خیلی جذاب و زنده نشان داده می‌شود.
 بازیگران هم عالی کار می‌کنند؛ مخصوصاً دو دختربچه و پدربزرگ.
[جدایی نادر از سیمین] فیلمی است بسیار جسمانی که ابزار بدنی در آن بسیار مهم است.



لوک: دیگر نقطۀ قوت فیلم این است که به تماشاگر اروپایی نشان می‌دهد مردم ایران اصولاً با ما تفاوتی ندارند.  
درست است که شرایط و محدودیت‌ها فرق می‌کند،
 اما همگی با مشکلات یکسان در شکل‌های مختلف دست و پنجه نرم می‌کنیم.
مشکل بسیاری از فیلمسازان آسیایی این است که کارهای‌شان از حد محلی و فولکلور خارج نمی‌شود.
اینها فیلم‌هایی هستند که برای خوش‌آمد اروپایی‌ها ساخته می‌شوند؛
و این شیوه مدتی موفق بود، اما دیگر نه. الان فقط سینماگران واقعی، آنهایی که می‌دانند
چگونه با دوربین‌شان خود را بیان کنند، می‌توانند در بازار فیلم‌ها مقاومت کنند.
هیچ‌وقت به نظرم نیامده فیلم‌های ایرانی که به دست ما می‌رسند شکل محلی به خود گرفته باشند
تا به مذاق اروپایی‌ها خوش بیایند.

- با این حال اتفاق می‌افتد که یک فیلمساز ایرانی را سرزنش می‌کنند که فیلمش را تنها برای مخاطب خارجی ساخته...

- لوک: اینجا هم همینطور است! در بلژیک، ما را سرزنش می‌کنند که تصویری منفی از کشور نشان می‌دهیم؛
و این یک دیدگاه سیاسی از سینماست که ما با آن میانه‌ای نداریم
ژان پی‌یر: این ایراد می‌تواند ریشه در این داشته باشد که افراد کمی در ایران می‌توانند
فیلم‌های ایرانی را که در اروپا پخش می‌شوند ببینند
 

۱۳۹۰ آبان ۲۹, یکشنبه

بازی گر غیب و شهادت

فصوص الحکم :محی الدین ابن العربی
نقاشی های Maria Gomez

حق تعالی تمام عالم را وجودی راست و معتدل پدید آورد که در آن روحی نبود،
پس عالم مانند آینه ای بود جلا نایافته . واز شان حکم الهی این است که محل را بپردازد
 و تسویه کند تا روح الهی را پذیرا گردد.
،که از آن تعبیر به نفخ و دمیدن در آن کرده است.


و آن جز حصول استعداد از آن صورت تسویه و پرداخت شده
برای قبول فیض تجلی دایم که همیشه و پیوسته هست نمی باشد . وجز قابل باقی نماندو قابل از فیض اقدس
او نمی باشد.   تمام امر ،آغاز و انجامش از اوست و الیه یرجع الامر کله ...    
پس امر اقتضای جلای آینه عالم را کرد . لذا آدم عین جلای آن آینه و روح آن صورت بود
و فرشتگان از جمله قوای آن صورتی بودند
که عبارت از صورت عالم است که از آن به انسان کبیر تعبیر
می شود.تمام آنچه از اسما که در صورت الهیه بود در نشاه انسانی ظاهر گشت
و رتبه احاطه و جمع را به این وجود حایز گردید
و به جهت او حجت و دلیل خداوند متعال بر فرشتگان اقامه شد.
انسانیتش به سبب عموم نشاه او و فراگیریش مر تمام حقایق راست
و او نسبت به حق تعالی به منزله مردمک چشم است
به چشم ،که نظر به واسطه آن است و از آن به بصر تعبیر می شود.
از این روی انسان و خلیفه نامیده شد.


۱۳۹۰ مهر ۲۴, یکشنبه

حوضچه اکنون

پرتره ها مربوط به آرامستان نوبیلی قزوین 1380 /م.ک

سال 1900 اوژن اوتره (عکاس پاریسی)  عکس هایش  رااز خیابان های خلوت پاریس به نمایش گذاشت.
این حرکت که کنایه سیاسی به همراه داشت اشاره
به رویدادی شکل گرفته بر بستر تحولات اجتماعی و سیاسی اروپای آن زمان بود.
که بیننده با ادراک آن به کل ماوقع پی می برد.
 نشر اخبار به  این روشنی بیننده را مطلع نمی ساخت. عکاسی در این حالت علاوه بر کارکردی رسانه ای
وخبری وظیفه ای سیاسی بود تا با تحت تاثیر قرار دادن مخاطب خیابان های خلوت را همچون وقوع یک جنایت درک کند.
.این منش اجتماعی عکس است که سطح ارتباط را از تصویر به هدایت و راهبرد نقادانه بالاتر می برد
و  خصلت هنری یا فنی آن را غنی تر می کند.یعنی مخاطب با توان بیشتری در برابر عکس قرار  گرفته و
زمینه تداعی گسترده تری را فراهم می آورد ،از اینرو عکس به حضور معناها ماهیتی استعاری می بخشد.
در تصویر عکاسی  می توان گفت من اینجا بودم . بوده ام . می توانم بروم .  یا  آنجا چنین بود و ...
پی یر بوردون می گوید عکاسی ابزاری  برای حفظ یادبود هاست .در واقع عکاسی واقعیتی خاص را حفظ می کندو
آنرا تداوم می بخشد.به دیگر سخن تصویر عکاسی شده ما را به بیرون از زمان قرار می دهد.
یعنی وجهی زمان پریش در ما ایجاد می کند.


به  گفته آدام ولز عکاسی از راه های بی شماری با مرگ پیوند دارد.
 برای مثال حفظ خاطره  دوست عزیزی که تازه از دست داده ایم و...
هر چند که ما زنده ایم ولی لحظه ای که ثبت شده ،در واقع مرده است و شاید کسی که آن لحظه را
ثبت کرده نیز وجود نداشته باشد.


منش عکس گاهی سکوت سکون است. عکس یادآور مرگی است. یعنی باید
پذیرفت که کسی مرده است . در عکس انسان خود را در مقطعی می بیند که با زمان ،ارتباطی تازه برقرار
کرده است لحظه ای که نشان از سالخوردگی دارد.عکس گذر عمر را در لحظه گرفتن تصویر حال منعکس می کند.
عکس ما را به دگرگونی ناشی از گذر زمان بیدار می کند.گرفتن عکس به طور کلی کنشی است قطعی ، ناگهانی و تند.
درست مانند حادثه مرگ و یا هم چون بت واره ای در ناخود آگاهی، با هر عکس قطعه ای از زمان به
صورت قطعی و بی رحم از تقدیر حتمی خود بریده است. انگار از نیستی نجات می یابد.
 وبدینسان کنش عکاس هر لحظه را از زنجیره تداومش
 می گسلدو آن را محفوظ می دارد.
عکس از همان لحظه فشار شاتر علامت زندگی را از دست می دهد
اما در واقع گذشته ای رفته را باز می نماید. مساله عکس رویدادی در گذشته است.
عکس گاهی هنگام تولد مادر خویش را از دست  داده و در واقع یتیم می شود.
عکس با تکثیر از تنهایی نجات  یافته و در همه جا
 حضور می یابد.
عکس در حقیقت پدیده ای بد شگون است.
 یعنی از زندگی گذشته و مرگ اکنون حکایت دارد.
عکس بیش از آنکه مربوط به بشر باشد رسانه حادثه هاست
و در آخر اینکه رومن باد در اتاق روشن
می گوید عکاسی چیزی را به طور مکانیکی تکرار می کند که به صورت وجودی نمی توان آنرا تکرار کرد....

۱۳۹۰ مهر ۱۹, سه‌شنبه

ضربه ها



ره یافت های هنر در غرب فراگرد های متعارضی را به خود دیده است.
این فراگرد ها و روند های مختلف که گاه همزمان هستند ملهم از
سه جریان عمده و اساسی است:
هنر مدرن و مدرنیسم که از دهه های نخست قرن بیستم آغاز می شود و عکاسی به طور کلی با
این جریان ها مرتبط بوده است:
فروید در صدر قرن بیستم در مقاله کوتاهی اشاره می کند که که سه ضربه کاری بر پیکر جامعه و سنت کهن
 وارد شد:
ضربه اول :ضربه کیهانی از طرف گالیله و کپرنیک
ضربه دوم:  با ماهیت زیست شناسی از طرف لامارک و داروین
ضربه سوم : با ماهیت روانشناسی


گالیله و کوپرنیک نشان دادند که زمین مرکز عالم نیست ،قبل از آن نظریه بطلمیوس دایر بر این نظریه بود که
زمین مرکز و مدار کل هستی است و همه اجرام سماوی در اطراف آن در حال حرکت هستند.
اما گالیله و کوپرنیک با طرح مرکزیت خورشید ثابت کردند زمین سیاره بسیار ناچیز
و با عمری بسیار کوتاه است و سرانجام متلاشی خواهد شد. این اولین ضربه بود که بر بینش انسان سنت مدار وارد آمد.
زمانی که لامارک و داروین ثابت کردند انسان از نسل مشترک حیوانات خاصی است که تکامل
یافته است با نظریه محوریت متافیزیکی که برای انسان از دوره های بعد از افلاطون فرض شده بود در هم ریخت.
ضربه سوم که از جانب روانشناسی است  اتکای بشر را از وی سلب کرد . انسان دیگر آن انسان قبلی نبود . بلکه
آن یقین دکارتی ، هستی را بر پایه اندیشه خودش بنا کردو از راه شک ذهنی به هستی امور ،حکم کرد.
این سه ضربه اساسی در تغییر مناسبت انسان با هستی،نقشی انکار ناپذیر ایفا کرده اند ولی در قرن نوزدهم
 ضربه دیگری نیز بر پیکر رویکرد هنری در غرب از جانب هنر عکاسی وارد گردید.
در واقع با ظهور دوربین عکاسی دوران جدیدی بشارت داده شد و این هنر با اختراع سینما به اوج خودش رسید.
عکاسی برای نخستین بار امکان تکثیر مکانیکی و انبوه آثار هنری را فراهم کرد.
همانطور که صنعت چاپ متن نوشتاری را تکثیر نمود
و تحولی بی سابقه در اندیشه بشر ایجاد کرد. عکاسی طلیعه دوران تازه ای را به بشر نوید داد.
در واقع ظهور و به طور کلی گسترش تکثیر مکانیکی اثر هنری ،آن قداست یا تجلی متافیزیکی خودش را که در زبان های اروپایی به آرا معروف شده است از دست داد.
چرا که وحدت اثر هنری به کثرت بدل گشت و کپی جانشینی برای اصل گردید.و مفاهیم اصالت ،هویت و قداست وتجلی متافیزیکی به افول رفت.
با تکنولوژی تکثیر انبوه در واقع اثر هنری ،حوزه وجودی خود را ترک کرد و بر روی دیوار آتلیه یا  گالری باقی نماند
 تا یک گروهی ستایشگر بتوانند آنرا در معرض داوری قرار دهند . بلکه به قول والتر بنیامین آنرا در گستره همزبانی و همگانی
قابل طرح و عرضه ساخت.
بدین سان با از دست رفتن اصالت و نمونه اریژینال وحدت  اثر به کثرت و تعدد و چندگانگی تبدیل گشته
و  تداوم و جاودانگی که در اصل و شهادت تاریخ در آن سراغ بود خاموش گشت.
و هاله قداست در اثر جداشدن از نقش آیینی خود به تدریج رخت بر بست.. عکاسی در واقع ارزش نمایش را جانشین ارزش آیین و مناسک ساخت.

۱۳۹۰ شهریور ۲۹, سه‌شنبه

معاصربودن

معاصر بودن صداقتی است که هنرمند دارد
حامد صحیحی در گفت‌وگو با رزیتا شرف‌جهان


 رزیتا شرف‌جهان: بیایید بحث را با نگاهی به بستر تاریخی شروع کنیم. به هر حال ما به یک نسل قبل‌ تعلق داریم و پس‌زمینه‌ای از گذشته در ذهنمان وجود دارد؛ هم نسل خودمان را شناخته‌ایم و هم شاهد پیدایش نسل‌های جدید بوده‌ایم. در دوره‌ای که ما آموزش دیدیم و کار کردیم با وجود گسست و پیوستی که در اثر انقلاب پیش آمد، می‌توان گفت در مجموع فضایی کاملا مدرنیستی در جامعه هنری ایران حاکم بود. در سال‌های بعد با شکل‌گیری جریانی جدید و پسامدرنیستی مواجه شدیم که گرایش‌های متنوع و رسانه‌های جدیدی را شامل می‌شد. گروهی از هنرمندان پیشروی نسل گذشتۀ شما برای هماهنگ شدن با جریان سعی کردند حیطه رسانه‌هایشان را گسترش بدهند و در نتیجه نوعی بی‌توجهی به نقاشی به‌وجود آمد. ولی اکنون شاهد آنیم که این گرایش در نسل شما تبدیل شد به گرایش فیگوراتیو در نقاشی که به نظر من شما از شاخص‌ترین‌های نمونه‌های آن هستید. رابطه شما با رسانه‌های دیگر چگونه است و به عنوان یک هنرمند معاصر چه مولفه‌هایی در ذهن‌تان هست؟

حامد صحیحی: من از همان ابتدا بعضی از این اصول نقاشی مثل کمپوزیسیون، چرخش رنگ و تمام آن چیزهایی که مربوط به همان دوره قبل از ما بود را دوست نداشتم. از وقتی یادم است چیزی را در نقاشی‌ام می‌آوردم که از لحاظ محتوایی لازم بود، و برایم اهمیت نداشت که کجای کارم قرار می‌گیرد، کمپوزیسیون آن چطور است، بالا یا پایین اثرم سبک یا سنگین است یا همه آن چیزهایی که از قدیم در دانشگاه می‌گفتند. هرچه جلوتر رفتم این مقوله در کارم تشدید شد که خیلی هم خودآگاه نبود. کم‌کم بیش از ساختار تکنیکی و فرمالیستی نقاشی، به محتوا اهمیت دادم. این ریشه هنر جدیدی است که اکنون شاهد آنیم؛ که همه چیز در خدمت محتواست.


اما در آثار شما اصلا احساس نمی‌شود که نسبت به اصول تصویر بی‌توجه‌اید...

  این مطلب با نقاشی بد (bad painting) اشتباه نشود. مثلا در دوره خواب‌دیده، بوم برایم بافتی بود مثل یک ناکجا آباد؛ و من از یک نقطه‌ شروع می‌کردم بدون هیچ نقشه‌ای و مثلا یک ساختمان می‌کشیدم، کنار آن یک کوچه می‌آمد، ماشین، بعد یک درخت و بعد هر چیزی ممکن بود باشد. این برای من تکرار فرآیند خواب دیدن بود و جایی هم تمام می‌شد؛ یعنی ممکن بود فقط نصف تابلو پر شود یا یک گوشه یا بالای آن. لزوم آمدن هر شکلی در کارم این‌گونه است و هرگز به خاطر نمی‌آورم که شکلی را در کارم کشیده باشم و بعد آن را پاک کرده باشم یا جایش را عوض کرده باشم.
 یعنی هرگز وسوسه نشدید که در نقاشی از تلفیق رسانه‌های دیگر هم استفاده کنید و این‌ها را با هم تلفیق کنید و پا را از قلم و بوم فراتر بگذارید؟ همیشه به‌نظرم می‌رسد که ویدیوهایتان یک بخش از زندگی‌تان است و نقاشی‌ها یک بخش دیگر. مثل اینکه یک نقاش در عین حال شعر هم بگوید. این تاکید و این فراتر نرفتن از همان ابزارهای سنتی نقاشی یک خصیصه از کار شما است. آیا این آگاهانه است؟
واقعیت این است که من همیشه نقاشی کردن را خیلی دوست داشتم و اصلا نمی‌توانم نقاشی نکنم. حتی می‌توانم به نقاشی معتاد شوم. مثلا یک سال خاطراتم را هر روز نقاشی می‌کردم و بعد مجبور شدم خودم آن را قطع کنم چون دیدم در زندگی‌ام تاثیر می‌گذارد. من خودِ نقاشی کردن را دوست دارم و فکر می‌کنم که ابزار سنتی چیزی کم ندارد که بخواهد جبران شود.
 بهتر بگویم، خودتان را به طراحی محدود می‌کنید. در نقاشی شما نوعی رفتار طراح‌گونه حاکم است تا نقاش‌گونه.
چیزهایی در نقاشی هست که در من وجود ندارد. با آن تعاریف سنتی نقاشی، از جهاتی خودم را نمی‌توانم نقاش محسوب کنم. گرچه لذت‌هایی مثل رنگ‌گذاری که در جزئیات کار اتفاق می‌افتند برای من هم اتفاق می‌افتد، اما جنبه محتوایی خیلی بر جنبه نقاشانه غالب است. به نظر من نقاشی اصلا تمام نشده. مثل این که بگوییم سینما تمام شده؛ سینما تنها یک ابزار است و نقاشی هم ابزار است.
این حیطه برای شما جذاب است و تمام نشده اما هنرمند نسل شما می‌تواند از هر چیزی استفاده کند. اگر محتوا برای شما اولین دغدغه است هر کنشی می‌تواند به آن کمک کند، مثل پرفورمنس یا چیدمان یا عکاسی؛ اما شما همچنان وفادارانه نقاشی می‌کنید...
شاید دلیلش این است که برای من روند کار بسیار مهم است. گاهی احساس می‌کنم که با نقاشی این روند بهتر شکل می‌گیرد تا با عکاسی یا فیلم گرفتن. شاید در نقاشی خلوت بیشتری وجود دارد یا من به آن بیشتر عادت دارم. من احساس می‌کنم که بعضی هنرمندان جدید حتی آن‌ها که در سطح جهانی مشهورند، روند کاریشان لنگ است. مثلا شما مجسمه‌ای از رودن می‌بینید به ارتفاع یک و نیم متر که پرزحمت است و از دیدنش لذت می‌برید. بعد اثر یک مجسمه‌ساز معاصر را می‌بینید که مجسمه‌ای است به طول هجده متر و خیلی پرزحمت‌تر؛ ولی آن احساس را ایجاد نمی‌کند. دلیل اصلی‌اش این است که روند کار هنرمند عوض شده. امروز هنرمند می‌تواند ایده یک مجسمه هجده متری را در ذهنش خلق کند و اثر را به دست تکنیسین‌ها بسپارد تا برایش بسازند. از نظر من اینجا یک چیزی گم می‌شود که خودش را در کار نشان می‌دهد. آدم احساس می‌کند که چیزی در این آثار وجود ندارد، انگار مستقیم به یک ایده وصل می‌شوید بدون اینکه آن ایده از کوره رد شده و پخته شده باشد. شاید همه آثار من را بشود عکاسی کرد یا فیلم گرفت چون آنقدر خصلت نقاشانه ندارند که از عکاسی متمایز شوند؛ اما خودم احساس می‌کنم که آن روند کاری که خودم در آتلیه‌ام نشسته‌ام و تنها هستم و اتود می‌کنم ...
کارهای شما نمی‌توانند عکاسی باشند..
منظورم ایده است. گاهی اوقات سرعت فکر کردن هنرمند با رسانه‌اش همخوانی ندارد. مثلا سرعت فکر کردن هنرمند تند است و روند درونی که باید طی شود تندتر از آن است که بتوان نقاشی کرد. گاهی سرعت فکر هنرمند کندتر از آن است که بتواند عکاسی کند. سرعت روند درونی من با نقاشی جور است. عمل نقاشی همان ‌قدر برای من طول می‌کشد که تفکر نسبت به کارم طول می‌کشد برای همین خیلی با آن راحتم.


این فقط در مورد رسانه هنری بود. اگر به مضمون آثار که خیلی برای شما اهمیت دارد بپردازیم، اغلب آثار شما روایتی درونی و فردی را مطرح می‌کنند که به ذهنیات شخص خودتان برمی‌گردد. چطور این فضای فردی‌تان را به جامعه و مسائل اجتماعی پیوند می‌زنید؟
بله، آثارم مخصوصاً از دوره‌ای به بعد خیلی شخصی بوده؛ خواب‌ها و خاطراتم بوده که البته خودش همیشه به بستر اجتماعی که در آن بوده‌ام وصل است. تناسباتی که بین آدم‌ها و منظره و ساختمان‌ها هست از اجتماع می‌آید، از محیطی که در آن زیسته‌ام و تجربه کرده‌ام. من نمی‌توانم چیزی را که تجربه نکرده‌ام بکشم. مثلا تجربه‌ای را به یاد دارم از نمایشگاه گروهیِ موضوعیِ  تابستان خود را چگونه گذراندید. آن آثاری که برای این نمایشگاه کشیدم و شخصاً تجربه نکرده بودم برایم ترسناک بود. وقتی داشتم نقاشی می‌کردم احساس غریبی داشتم که چقدر من حق دارم که این کار را انجام دهم، چقدر نسبت به آن چیزی که می‌کشم درک دارم.
آیا به عنوان هنرمند معاصر به یک شهادت تاریخی یا وظیفه اجتماعی قائل نیستید که از زندگی شما جداست؟
من فکر می‌کنم که همیشه دو دسته هنرمند در همه جای دنیا وجود داشته است؛ یک دسته افرادی که خیلی مستقیم آن رسالت اجتماعی را انجام می‌دادند و دسته دیگر که کار فردی خودشان را انجام می‌دادند. به نظر من کلماتی در همه زبان‌ها هست که خیلی مقدس و باارزشند و کسی نمی‌تواند با آن‌ها در‌بیفتد و یکی از آنها هنر است. هنر به نظر من کلمه‌ای است که چنان قدرتی دارد که می‌تواند نیروی عظیم دیوانگی برخی انسان‌ها را تخلیه ‌کند؛ نیرویی که ممکن بود در طول تاریخ به هر چیزی تبدیل شود. کلمه هنر، این دیوانگی‌ها را در جامعه قابل قبول می‌کند و نیروی بالذاته مخرب و وحشی را به چیزی تبدیل می‌کند که می‌توان آن را خرید و فروش کرد و به آن احترام گذاشت. هرگز دوست ندارم بگویم هنر باید چه کاری انجام دهد یا چه کاری انجام ندهد زیرا همه انواعش وجود دارد.
 شما چقدر دو حیطه نقاشی‌ها و ویدیوهایتان را با هم یا جدا از هم می‌بینید؟ اگر جدا از هم هستند آیا اولویت‌بندی دارند؟ من فکر می‌کنم اولویت شما نقاشی بوده است.
ویدیویی که خودم دوست داشتم رعد‌و‌برق بود که به من نزدیک بود. بعد از آن، غروب و بعد ویدیوهای جدید. تا قبل از آن من در حیطه ویدیو خیلی گم بودم زیرا در رسانه ویدیو هم صدا دارید، هم می‌توانید دیالوگ داشته باشید، هم زمان دارید. برای پیدا کردن اینکه چه‌چیزی می‌خواهم یا چه‌چیزی را باید حذف کنم زمان لازم بود. ویدیوهای آخرم خیلی به نقاشی نزدیک شده‌اند.
واکنش مخاطب برای شما چقدر اهمیت دارد؟ این واکنش‌ها در نقاشی‌ها و ویدیوها چقدر متفاوت بوده است؟
اگر مخاطب به آثارم واکنش خوبی نشان دهد خوشحال می‌شوم؛ ولی چیزی برایم مهم است که فکر می‌کنم برای همه اتفاق می‌افتد؛ شما در حال کار کردن و فکر کردنید و لحظه‌ای هست که ایده زاده می‌شود و شما خودتان غافلگیر می‌شوید. گمانم این لحظه برای هر کسی خیلی عجیب است که چیزی تولید می‌کند که خودش از دیدن آن هیجان زده می‌شود. آن لذت برای من خیلی با ارزش است و اگر کاری انجام بدهم که آن لذت در آن باشد اگر اقبال بیرونی پیدا نکند هم خیلی برایم مهم نیست. بر عکس،اگر کاری باشد که آن لذت در آن نباشد و اقبال بیرونی پیدا کند به دل من نمی‌چسبد.
معمولا مخاطبان ارتباط بهتری با ویدیو پیدا می‌کنند. فکر می‌کردم که این برای شما اهمیت دارد.
من بعد از ساختن ویدیوها هیجان‌زده شدم و خودم آن‌ها را بیشتر دوست داشتم. اما فکر می‌کنم گاهی اوقات رسانه‌های جدید ممکن است آدم را هول کند و باعث شود که همان روند کاری که گفتم اتفاق نیافتد. از نمایشگاه‌هایی که هنر جدید بود تنها چند نفر هستند که به کار خود ادامه داده‌اند که در همان نمایشگاه هم احساس می‌کردید بنا به یک نیاز درونی این کار را شروع کرده‌اند. خصلت معاصر بودن صداقتی است که هنرمند دارد. هنرمندی که فکرش معاصر است اگر صداقت داشته باشد کارش  هم معاصر می‌شود و اگر نداشته باشد هر چقدر که رسانه‌اش معاصر باشد، کار معاصر نمی‌شود. من خیلی ویدیو دیدم که طرز فکر و طرز برخوردش از نقاشی‌های مدرنیستی قدیمی هم قدیمی‌تر است و فقط رسانه‌اش است که تغییر کرده.
چقدر به محلی بودن و ایرانی بودن اثر اعتقاد دارید؟
نگاه اُرینتالیستی از مقوله‌هایی است که اصلا میانه خوبی با آن ندارم و نمی‌فهمم که چرا یک آدم بومی باید به جامعه خودش نگاه توریستی داشته باشد. کاملا غیرصادقانه است. نگاه بومی با نگاه توریستی فرق می‌کند. این که عناصر توریستی را در کارت به عنوان عناصر بومی معرفی کنی نگاه توریستی است. عنصر بومی کار من معماری تهران است که هدفم از آن نشان دادن ناهماهنگی و بی‌نظمی این معماری است. من در زندگی‌ام ستون تخت جمشید یا مردی که زن چادری‌اش را کتک می‌زند ندارم.
اما آنهایی هم که در آثارتان وجود دارند، هیچ‌وقت از این منطقه و این فضا چیزی در خود ندارند. بی‌زمان و بی‌مکان‌اند.
من با این سوال کلی که از هنرمندان جهان سومی پرسیده می‌شود مشکل دارم که کجای کارت بومی است؟ در صورتی که شما هیچ‌وقت از یک هنرمند هلندی نمی‌پرسید که کجای کارت بومی است. این یک نوع تبعیضی است که جزء مسائل پسااستعماری است که می‌خواهد هنرمند جهان سومی را وارد جریان اصلی هنر کند ولی با شرایطی؛ یعنی اولین سوالی که از او می‌پرسد این است که کجای کار هستی؟
 یعنی کلا شما قائل به این نیستید که هنرمندی که در این شرایط در ایران کار می‌کند، هیچ نشانی از شرایط اجتماعی و فرهنگی و محیط جغرافیایی خودش داشته باشد؟
من اصلا قائل به حذف کردن نیستم که بگویم حتما باید این عناصر حذف شود، من می‌گویم که من آن چیزی را می‌کشم که دوست دارم بکشم. چند روز پیش در خیابان ولیعصر راه می‌رفتم، از جلوی فروشگاه قدس رد شدم که در بچگی خیلی آنجا می‌رفتم. احساس واقعاً غریبی پیدا کردم، می‌خواستم اثری خلق کنم که این ساختمان در آن باشد. فروشگاه قدس یک کپی از فروشگاه‌های زنجیره‌ای اروپایی و امریکایی است که به کشور ما آمده و خیلی نکات فرهنگی در آن هست. این بخشی از زندگی من است که می‌خواهم آن را ثبت کنم... یادم هست زمانی با عکس‌های قاجاری کار می‌کردم. همان موقع هم فکر می‌کردم که این‌ها ایرانی‌هایی هستند که زندگی کرده‌اند و مرده‌اند. آن‌ها را با طراحی‌های امروز تلفیق می‌کردم. اما از جایی به بعد احساس کردم که نمی‌خواهم اثری را خلق کنم که آن را نمی‌شناسم. این کار سختی است.

۱۳۹۰ شهریور ۲۷, یکشنبه

اندیشه های مارکوس اورلیوس


مارکوس اورلیوس ، امپراطور و جنگاور و مدیر و مصلح و آموزگار اخلاق، مصداق واقعی حاکم ِ حکیم یا حکیم ِ حاکم بود.
اندیشه های او که در طول زندگی پر مشغله او به صورت یادداشت های پراکنده نوشته شده است برادری آدمیان را اعلام می کند
و حتی ریشه‌ی مفهوم جدید - وحدت اخلاقی جهان _ در آنها دیده می شود.
 فضایلی که در شخص او جمع شده بود یعنی، خرد، داد، توانایی و میانه روی، شرایط اساسی تصور او از انسان را تشکیل میدهد.
در سکانسی استعاره ای از فیلم نوستالژیا اثر تارکوفسکی شخصیت دون کیشوتی فیلم با چلیکی از بنزین خود را به
بالای مجسمه مارکوس اورلیوس در میدان مرکزی روم رساند وبه آتش کشید.



ميتواني آنقدر نفس نكشي تا بميري ولي مردم همچنان مانند قبل رفتار خواهند كرد.

گیرم مردم دشنامت گویند. آیا این اعمال تورا از داشتن پاکی اندیشه ،وقار و عدل باز خواهد داشت.
  گیرم مردی در کنار چشمه پاک و زلالی بایستد و در آن خاک ریخته و آب را بیالاید،

بدان که چشمه در اندک زمان خاک را شسته و خود نیالاید.
...

 دریافتم که شخصیتم نیازمند اصلاح و انظباط است و
 به ریاضت کشی یا نیکوکاری و سخاوت، خود نمایی نکردن را
و آماده بودن را برای آشتی ،به محضی که در مقام آشتی بر آیند.
...
 آموختم که کف نفس داشته باشم و خویشتن رابه هیچ هوسی نسپارم
 ودر هر حالی از جمله بیماری، شاد و خندان باشم
و در ضمیر خود از متانت و محبت، ترکیبی معتدل پدید آورم و تکلیف
خود را بی شکایتی انجام دهم .
...
مساله اين است كه واقعاً انسان خوبي باشيم, نه آن كه دادِ سخن بدهيم كه انسان خوب بايد چنين و چنان باشد.
...
انسان نامجو سعادتش را در رد و قبول ديگران جستجو ميكند.

انسان لذت طلب سعادتش را در ارضاي شهواتش دنبال ميكند.

ولي انسان عاقل سعادتش را در رفتار خودش ميجويد.
...


مراقب باش كه در مقابل رفتار غير انساني ديگران مقابله به مثل نكني.
احمقانه است كه بخواهي از اشتباهات ديگران در امان باشي. چنين كاري غير ممكن است.
 فقط سعي كن از اشتباهات خودت در امان بماني.
...

وقتي كسي به تو اهانت ميكند يا نفرت ميورزد ، به روحش نگاه كن.
 درون آن را بكاو. ببين چطور آدمي است. خواهي ديد كه لازم نيست عقيده اش را درباره خودت تغيير دهي.
 ولي بايد نسبت به او خير خواه باشي. او نزديكترين خويشاوند توست.
 خداوند به هردوي شما از طريق خواب و رويا و نشانه ها كمك ميكند تا به خواسته هاي خود دست يابيد.
...

هرگاه از وقاحت كسي عصباني شدي، از خودت بپرس:
آيا جهان ميتواند بدون وقاحت وجود داشته باشد؟ نه ، نميتواند.
پس در پي امر محال نباش. اين شخص فقط يكي از افراد وقيحي است كه وجودشان براي جهان ضروري است.
هرگاه با رزالت، رياكاري يا هر شرارت ديگري روبرو شدي، به همين امر بينديش و به خود يادآوري كن
كه وجود اين قبيل افراد براي اين جهان ضروري است، در اين صورت با آن ها مهربان تر خواهی بود.
...
وقتي از جفا و ناسپاسي كسي ناراحتي، پيش از هر چيز به خود بينديش.
 اگر انتظار داشته اي كه لطف تو را تلافي كند، خودت اشتباه كرده اي.
 مگر از كمك به ديگران چه انتظاري داشته اي؟
مگر همين كافي نيست كه به مقتضاي طبيعتت عمل كرده اي؟ ايا توقع داري كه به تو پاداش بدهند؟
اين درست مثل اين است كه چشم و پا براي ديدن و راه رفتن ، در انتظار پاداش تو باشند.
در حقيقت همان طور كه اين اعضا براي كار معيني خلق شده اند 
و با عمل به مقتضاي طبيعتشان وظيفه خويش را انجام ميدهند
 انسان هم براي كمك به ديگران آفريده شده و وقتي به ديگران كمك مي كند،
 به مقتضاي طبيعت خود عمل مي كند و  وظيفه اش را انجام ميدهد.
...
بدي چيست؟ همان چيزي كه بارها ديده اي.
 به همين ترتيب در مورد هر نوع پيشامد ديگري هم بلافاصله به خود
 يادآوري كن كه پيش از اين بارها شاهد آن بوده اي.
 زيرا هيچ كجا، نه در بالا و نه در پايين، چيز تازه اي نخواهي يافت،
صفحات كل تاريخ، تاريخ باستان، جديد و معاصر و شهرها و خانه هاي ما از چيزهاي كهنه انباشته شده است.
 هيچ چيز بديعي وجود ندارد، همه چيز تكراري و ناپايدار است.


زمان، به مانند رودخانه ای سیلابی است؛ آكنده از همه چیز: هنوز چیزی به چشمت نخورده است كه ناپدید می شود
و چیز دیگری در جلوی چشمت نمایان می گردد، اما لحظه ای نگذشته است كه این دیگر نیز محو می شود.
...
شرم آور است كه وقتی هنوز تنت به ضعف و سُستی نگراییده است، روحت فاسد و ناتوان شود.
...
چهره ای كه در آن نشانی از خشم باشد، كاملاً غیرطبیعی است، وقتی در چهره ای خشم پدیدار شود،
زیباییش آن چنان می میرد و خاموش می گردد كه گویی هرگز زنده نخواهد گشت.
از این جا نتیجه بگیر كه خشمگین شدن، امری است خلافِ عقل.
...
نیكی بدون چشم داشتِ پاداشی، كاری شاهانه است.
در گذارت از یک کار به کار دیگر به خدا بیندیش و هچون او از یک چیز کسب لذت کن و در آن بیاسای.
...
 مرگ، توقف درک محسوسات است از راه حواس
و نیز توقف برانگیختگی شهوت و سرگشتگی اندیشه و خدمت به تن.


 مایه‌ی شرم، روان است که پیش از دیگری در زندگی تسلیم می شود، هنگامی که تنت هنوز تسلیم نشده است.
...
 هشیار شو و به خود بازآی . چون خود از خواب بیدار شوی و دریابی که آنچه می آزردت تنها رویا بوده،
 به بیداری نیز چنان که به آن رویاها می نگریستی بنگر.

نقره جات



برای داشتن چشم زیبا ، زیبایی های مردم را ببینید
برای داشتن لب زیبا ، مهربانانه صحبت کنید و برای داشتن اندام زیبا ، غذای خود را با فقرا تقسیم کنید .   ادی هپبورن

سینما آشکار نمی سازد ، پنهان می دارد .   کارل تئودور درایر


پدر : ببین توکیو چه قدر بزرگ است ؟
مادر : بله اگر کسی اینجا گم شود باید تمام عمرش را دنبال گشتن راه و نیافتن آن بگذراند !  
  از گفتار فیلم داستان توکیو اثر اوزو


قدرت فساد می آورد اما نداشتن قدرت صددرصد فساد می آورد .    اورسن ولز

من از بابت شکست هایم همان قدر مغرور و سربلندم که از موفقیت هایم .    فرانسیس فورد کاپولا


اگر تو گریه نکرده باشی ، نمی توانی چشم های زیبا داشته باشی.    سوفیا لورن


سینما ،گستره آن چیزهایی است که توضیح ناپذیرند .   روبر برسون

آدم خداشناسی هستم . اما تلاش می کنم که در آخر هفته آدم درستکاری باشم .     وودی آلن