طنز نوشته هایی از عمران صلاحی
وداع با اسلحه
ابراهیم گلستان در مصاحبه ای نقل کرده که بعد از کودتای 28 مرداد " نجف دریا بندری " را هم می گیرند به این جرم که عضو " جمعیت طرفداران صلح " بوده است.
دریابندری میپرسد: دلیل این اتهام چیست؟
میگویند: دلیلش این است كه تو كتاب «وداع با اسلحه» را ترجمه كردهای!
دریابندری میپرسد: دلیل این اتهام چیست؟
میگویند: دلیلش این است كه تو كتاب «وداع با اسلحه» را ترجمه كردهای!
تغییر نام
پرویز شاپور بیشتر لطیفههایی را كه تعریف میكرد، خودش میساخت. مثلا میگفت: «روزی در گورستان عدهای را دیدم كه روی سنگ قبری با قلم و چكش دارند كار میكنند.
پرسیدم: شما چه كارهاید و اینجا چه میكنید؟
جواب دادند: ما ماموران ثبتاحوال هستیم. این مرحوم در زمان حیاتش تقاضای تغییر نام كرده بود، حالا با تقاضای او موافقت شده!»
پرسیدم: شما چه كارهاید و اینجا چه میكنید؟
جواب دادند: ما ماموران ثبتاحوال هستیم. این مرحوم در زمان حیاتش تقاضای تغییر نام كرده بود، حالا با تقاضای او موافقت شده!»
ریحان
یحیی ریحان از شاعران طنزگو بود و روزنامه فكاهی «گل زرد» را در میآورد. نصرالله شیفته حكایتی در كتاب «شوخی در محافل جدی» از او نقل كرده كه خلاصهاش این است: «ریحان» در یكی از سالها، نامهای به وزارت فوائد عامه نوشت و تقاضای كار كرد. فجرالسلطنه زیر نامه او نوشت: در این وزارتخانه آن قدر «گل و لاله» هست كه دیگر نیازی به «ریحان» نیست!
زبان
این لطیفه را از ولیالله درودیان شنیدم:
یك نفر برای استخدام به ادارهای میرود. مسوول استخدام میپرسد: شما زبان فرانسوی میدانید؟
داوطلب میگوید: آن را هم یك كاریش میكنیم!
یك نفر برای استخدام به ادارهای میرود. مسوول استخدام میپرسد: شما زبان فرانسوی میدانید؟
داوطلب میگوید: آن را هم یك كاریش میكنیم!
كشور
از محمد قاضی پرسیدند: در حال حاضر داری چه كار میكنی؟
گفت: كشورداری.
راست هم میگفت، چون اسم همسرش «كشور» بود!
گفت: كشورداری.
راست هم میگفت، چون اسم همسرش «كشور» بود!
مالرو
آندره مالرو، نویسنده معروف فرانسوی سالها قبل چند روزی به تهران آمد. در مجلسی كه به افتخار او برپا شده بود، یكی از چهرههای فرهنگی سخنرانی كرد و گفت: فرانسه شخصیتهای بزرگ و برجستهای مانند مالرو دارد. تازه این شخصیت «مال روی» فرانسه است وای به شخصیتهای «اتومبیل روی» فرانسه!
جمعیت خندیدند، ولی آندره مالرو نفهمید چرا میخندند.
جمعیت خندیدند، ولی آندره مالرو نفهمید چرا میخندند.
پیری
كریم بوذرجمهری در زمان رضاشاه شهردار تهران بود. روزی رضاشاه او را دید و گفت: كریم! پیر شدهای.
بوذرجمهری گفت:
گرچه پیرم، تو شبی تنگ در آغوشم گیر
تا سحرگه ز كنار تو جوان برخیزم!
بوذرجمهری گفت:
گرچه پیرم، تو شبی تنگ در آغوشم گیر
تا سحرگه ز كنار تو جوان برخیزم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر