۱۳۹۰ شهریور ۲۷, یکشنبه

اندیشه های مارکوس اورلیوس


مارکوس اورلیوس ، امپراطور و جنگاور و مدیر و مصلح و آموزگار اخلاق، مصداق واقعی حاکم ِ حکیم یا حکیم ِ حاکم بود.
اندیشه های او که در طول زندگی پر مشغله او به صورت یادداشت های پراکنده نوشته شده است برادری آدمیان را اعلام می کند
و حتی ریشه‌ی مفهوم جدید - وحدت اخلاقی جهان _ در آنها دیده می شود.
 فضایلی که در شخص او جمع شده بود یعنی، خرد، داد، توانایی و میانه روی، شرایط اساسی تصور او از انسان را تشکیل میدهد.
در سکانسی استعاره ای از فیلم نوستالژیا اثر تارکوفسکی شخصیت دون کیشوتی فیلم با چلیکی از بنزین خود را به
بالای مجسمه مارکوس اورلیوس در میدان مرکزی روم رساند وبه آتش کشید.



ميتواني آنقدر نفس نكشي تا بميري ولي مردم همچنان مانند قبل رفتار خواهند كرد.

گیرم مردم دشنامت گویند. آیا این اعمال تورا از داشتن پاکی اندیشه ،وقار و عدل باز خواهد داشت.
  گیرم مردی در کنار چشمه پاک و زلالی بایستد و در آن خاک ریخته و آب را بیالاید،

بدان که چشمه در اندک زمان خاک را شسته و خود نیالاید.
...

 دریافتم که شخصیتم نیازمند اصلاح و انظباط است و
 به ریاضت کشی یا نیکوکاری و سخاوت، خود نمایی نکردن را
و آماده بودن را برای آشتی ،به محضی که در مقام آشتی بر آیند.
...
 آموختم که کف نفس داشته باشم و خویشتن رابه هیچ هوسی نسپارم
 ودر هر حالی از جمله بیماری، شاد و خندان باشم
و در ضمیر خود از متانت و محبت، ترکیبی معتدل پدید آورم و تکلیف
خود را بی شکایتی انجام دهم .
...
مساله اين است كه واقعاً انسان خوبي باشيم, نه آن كه دادِ سخن بدهيم كه انسان خوب بايد چنين و چنان باشد.
...
انسان نامجو سعادتش را در رد و قبول ديگران جستجو ميكند.

انسان لذت طلب سعادتش را در ارضاي شهواتش دنبال ميكند.

ولي انسان عاقل سعادتش را در رفتار خودش ميجويد.
...


مراقب باش كه در مقابل رفتار غير انساني ديگران مقابله به مثل نكني.
احمقانه است كه بخواهي از اشتباهات ديگران در امان باشي. چنين كاري غير ممكن است.
 فقط سعي كن از اشتباهات خودت در امان بماني.
...

وقتي كسي به تو اهانت ميكند يا نفرت ميورزد ، به روحش نگاه كن.
 درون آن را بكاو. ببين چطور آدمي است. خواهي ديد كه لازم نيست عقيده اش را درباره خودت تغيير دهي.
 ولي بايد نسبت به او خير خواه باشي. او نزديكترين خويشاوند توست.
 خداوند به هردوي شما از طريق خواب و رويا و نشانه ها كمك ميكند تا به خواسته هاي خود دست يابيد.
...

هرگاه از وقاحت كسي عصباني شدي، از خودت بپرس:
آيا جهان ميتواند بدون وقاحت وجود داشته باشد؟ نه ، نميتواند.
پس در پي امر محال نباش. اين شخص فقط يكي از افراد وقيحي است كه وجودشان براي جهان ضروري است.
هرگاه با رزالت، رياكاري يا هر شرارت ديگري روبرو شدي، به همين امر بينديش و به خود يادآوري كن
كه وجود اين قبيل افراد براي اين جهان ضروري است، در اين صورت با آن ها مهربان تر خواهی بود.
...
وقتي از جفا و ناسپاسي كسي ناراحتي، پيش از هر چيز به خود بينديش.
 اگر انتظار داشته اي كه لطف تو را تلافي كند، خودت اشتباه كرده اي.
 مگر از كمك به ديگران چه انتظاري داشته اي؟
مگر همين كافي نيست كه به مقتضاي طبيعتت عمل كرده اي؟ ايا توقع داري كه به تو پاداش بدهند؟
اين درست مثل اين است كه چشم و پا براي ديدن و راه رفتن ، در انتظار پاداش تو باشند.
در حقيقت همان طور كه اين اعضا براي كار معيني خلق شده اند 
و با عمل به مقتضاي طبيعتشان وظيفه خويش را انجام ميدهند
 انسان هم براي كمك به ديگران آفريده شده و وقتي به ديگران كمك مي كند،
 به مقتضاي طبيعت خود عمل مي كند و  وظيفه اش را انجام ميدهد.
...
بدي چيست؟ همان چيزي كه بارها ديده اي.
 به همين ترتيب در مورد هر نوع پيشامد ديگري هم بلافاصله به خود
 يادآوري كن كه پيش از اين بارها شاهد آن بوده اي.
 زيرا هيچ كجا، نه در بالا و نه در پايين، چيز تازه اي نخواهي يافت،
صفحات كل تاريخ، تاريخ باستان، جديد و معاصر و شهرها و خانه هاي ما از چيزهاي كهنه انباشته شده است.
 هيچ چيز بديعي وجود ندارد، همه چيز تكراري و ناپايدار است.


زمان، به مانند رودخانه ای سیلابی است؛ آكنده از همه چیز: هنوز چیزی به چشمت نخورده است كه ناپدید می شود
و چیز دیگری در جلوی چشمت نمایان می گردد، اما لحظه ای نگذشته است كه این دیگر نیز محو می شود.
...
شرم آور است كه وقتی هنوز تنت به ضعف و سُستی نگراییده است، روحت فاسد و ناتوان شود.
...
چهره ای كه در آن نشانی از خشم باشد، كاملاً غیرطبیعی است، وقتی در چهره ای خشم پدیدار شود،
زیباییش آن چنان می میرد و خاموش می گردد كه گویی هرگز زنده نخواهد گشت.
از این جا نتیجه بگیر كه خشمگین شدن، امری است خلافِ عقل.
...
نیكی بدون چشم داشتِ پاداشی، كاری شاهانه است.
در گذارت از یک کار به کار دیگر به خدا بیندیش و هچون او از یک چیز کسب لذت کن و در آن بیاسای.
...
 مرگ، توقف درک محسوسات است از راه حواس
و نیز توقف برانگیختگی شهوت و سرگشتگی اندیشه و خدمت به تن.


 مایه‌ی شرم، روان است که پیش از دیگری در زندگی تسلیم می شود، هنگامی که تنت هنوز تسلیم نشده است.
...
 هشیار شو و به خود بازآی . چون خود از خواب بیدار شوی و دریابی که آنچه می آزردت تنها رویا بوده،
 به بیداری نیز چنان که به آن رویاها می نگریستی بنگر.

هیچ نظری موجود نیست: