۱۳۹۰ مرداد ۱۶, یکشنبه

حاج ابراهیم



در زندگی گاهی انسان های متفاوتی پیدا می شوند که ما  را به خود مجذوب می کنند.
 یکی از این ها حاج شیخ ابراهیم نحوی کرمانشاهی بود که مرد عالم و عاقل و فروتن و درویش بودو
وی  قریب به شصت سال در شهر های مختلف  منبر رفته و در درس و بحث استاد بود
 در ظاهر به جماعت روضه خوان های سنتی قزوین تعلق
داشت که ماه و سال از این مسجد وآن منبر دنبال رزق بودند اما وی از منبر های خود  به فکر کسب
درامد  یا تبلیغ خود نبود.
.شب های ماه رمضان، چهار انبیا
محل دیدار  با او بود . حاج ابراهیم ساعاتی از شب گذشته وارد مسجد می شد و پس از
قرائت قرآن تا دیر وقت سخنانش به طول می انجامید .مستمعینش چندان نبودند . 
 حاج ابراهیم  درونگرا بود، با هیچ دارو دسته ای حساب و کتابی نداشت.
زبان که می گشود خنجرروشن نقد برصفحه روزگار تاریک می نشاند .همواره گله گذار بود که قدر نشناسی
تا کجا خواهد رفت .تمایلی به سیاست نداشت و از رویه معمول ناخشنود. اهل حکایت های تاریخ بود . 
 با صدای رسا وبم خود گویی آدم را به چاه اندیشه فرو می خواند.
. عرفان شیخ عطار را می ستود
به اعتقاد او گوهر ایمان مانند ذغالی سرخ است که با دمیدن زنده  واز سیاهی دورمی ماند.
وقتی در حجره میانی می نشست وبه مخطه پشت می داد در ذکر و تسبیح بود .
روی دستش سال ها غده ای شبیه به گردو نقش بسته بود . 
 مسجد را محل تظاهرو جلوه نمی دانست
همواره منبر خود را با قدرت صدای خود اداره می کرد. و از خیل بیست نفری که به مخطه ها پشت داده بودند
 چه بسا که مستمعینی که  به نوعی سرگرم
حرفی یا پچ وپچی  بودند و به ندرت کسانی یافت می شدند که  عمیقامخاطب گفته هایش باشندو
شب ها مجانین شهر که از همه جا رانده و مانده بودند بهر پناهی و گرمایی در مسجد  گرد می آمدند .
بخاری هیزمی در زیر سقف هلالی  زبانه می کشید و آجرهایش
از فرط دود سیاه شده بودند و  از مه سیگار و دود بخاری فضایی که خلق می شد
 چشم چشم را نمی دید.اهل منقل فراوان بودند .این طرف و آن طرف تک و توک  داش مشتی  هم دیده می شدکه 
سبیل ها ش داخل نعلبکی چای می رفت
 معماری مسجد که گویی شبستان شمالی بقعه چهار انبیا
به حساب می آمد دارای ارسی های بزرگی مملو از گره های ظریف بافته شده بود.
حیاط شمالی مسجد که زمانی طلاب خانه بود نیز فضایی جادویی داشت باغچه ای در میان
بادرخت انجیر . گاه گاه درویشی را
در یکی از حجره های صحن می دیدم که با کشکول و تبر زین  نشسته بود.
سرویس دستشویی و وضو خانه مسجد جایی غیر بهداشتی بود که پس از گذر از دالان های
ممتد نیمه تاریک  به آن می رسیدیم و آنوقت طراحی اش به سبک سرپایی بود که این هم از جمله عجایب
به شمار می رفت. عمارتی که از آن صحبت می کنم هم اکنون نیز با اصلاحاتی محل نمازگزاران
 به شمار می رود .
شب ها ی زمستان در حالی که پیاده روها مملو از برف ویخ بود مسیر خیابان سپه را می پیمودیم و
 سی شب خود رابه پای منبر حاج ابراهیم می رساندیم
در بیانش نکاتی  وجود داشت که هر شنونده ای را جذب  می کرد.
از دوستانی که آن سال ها به آن جمع وارد می شدند  محمود مومنان و پگاه قزوینی و... 
این خاطرات به اواخر دهه شصت مربوط می شود. موسمی که تمایز آدم ها  در مسجد و بازار آسان تربود.
 . آری وجود حاج ابراهیم پر کشش  بود.
 .پس از مرگ  وی خبرش را در مطبوعه ای  نوشتم
وعکسی که به ناگاه ازوی برداشته بودم به چاپ رساندم.
در مدت کوتاهی پس از پدر فرزندش شیخ احمد هم به دیار حق شتافت
 

هیچ نظری موجود نیست: