۱۳۹۰ شهریور ۷, دوشنبه

سلطان دنیا و دین



در  اوصاف شاه وسلطانی که در ابتدای حال آتشی بر دل و جان
بی تابش فتاد و جامه ی نجس دنیا (عزت پادشاهی )را بیانداخت
وخلعت فقر در پوشید.   به تلخیص دکتر حسن نصیری جامی

آن سلطان دنیا ودین ،آن سیمرغ قاف یقین ،آن گنج عالم عزلت ، آن خزینه سرای دولت
آن شاه اقلیم اعظم ،آن پرورده لطف و کرم ،پیر وقت ،ابراهیم ادهم ،رحمه الله علیه.

تذکره الاولیا .شیخ فرید الدین عطار نیشابوری               


بنده چون عزلت اختیار کرد، آنست که اعتقاد کند به این عزلت  ، سلامت خلق می خواهد
از شر خویش،و قصد سلامت نکند از شر خلق ،
 که قسمت اول نتیجه خرد داشتن نفس او بود و دوم مزیت
خویش دیدن بر خلق است وهر که خویشتن حقیر دارد ،متواضع بود و هر که فضل خویش بیند
بر، دیگران ،متکبر بود.
...
نقل است که روزی بر لب دجله نشسته بود و خرقه ی ژنده ی خود ،پاره می دوخت،
سوزنش در دریا افتاد. کسی از او پرسید که ملکی چنان ( ملک و پادشاهی بلخ ) از دست
بدادی ،چه یافتی ؟اشارت کرد به دریا که : سوزنم باز دهیت .
هزار ماهی از دریا برآمد هریکی سوزنی زرین به دهان گرفته . ابراهیم گفت :
سوزن خویش خواهم . ماهیکی ضعیف برآمد ،سوزن او به دهان گرفته .گفت :
کمترین چیزی که یافتم به ماندن ملک بلخ ،این است ،دیگرها را تو ندانی.
...
ابراهیم را گفتند که فکرت بسیار می کنی . گفت فکرت مغز عقل است.
...
ابراهیم را پرسیدند که بازرگان صادق پیش تو دوست تر یا کسی که متفرغ باشد برای
عبادت .  گفت : بازرگان صادق . زیرا که او را مجاهده باشد،چه شیطان بر وی
از راه ترازو و پیمانه و از طریق دادو ستد در آید و او از وی دفع کند.

...
ابراهیم گفت : دل سه حجاب دارد : فرح ،حزن و سرور
اگر شادمان شوی به آنچه موجود است، حریصی و حریص محروم است.
هرگاه اندو هگین شوی بر گمشده خود ،ناراضی باشی وناراضی در عذاب است
هرگاه مسرور شوی به مدح کسی که تو را مدح گوید ،خودپسندی ،
و خودپسندی عمل را نابود می سازد و دلیل همه ی این ها سخن خدای تعالی است.
...
 نقل است که از او پرسیدند که چرا دل ها از حق محجوب است؟
گفت :زیرا که دوست داری آنچه حق دشمن است ،به دوستی این گلخن فانی که سرای
لعب و لهو است مشغول شده ای و ترک سرای جنات نعیم مقیم گفته ای
ملکی و حیاتی و لذتی که آن را نه نقصانی بود و نه انقطاع.

حقیقت فقر نیازمندی است و بنده جز نیازمند نباشد.
پس غنی به حقیقت حق است و فقیر به حقیقت خلق و غنا صفت حق است
 به حقیقت و فقر صفت خلق است به حقیقت ...
و بدانید که سفر بر دو قسمت است:
سفری بود بر تن و آن از جایی به جایی انتقال کردن بود،
و سفری بود به دل و آن از صفتی به دیگر صفتی گشتن بود.
هزاران بینی که به تن کند و اندکی بود آنک به دل سفر کند.

هیچ نظری موجود نیست: