۱۳۹۰ خرداد ۹, دوشنبه

توقف زمان

تارکوفسکی همواره نسبت به گذشت زمان واکنش نشان می داد و این دقیقا همان چیزی بود که او می خواست:
این که زمان را از حرکت باز ایستاند.توقف زمان . تارکوفسکی به کوتاهی زندگی پی برد ه است
و آگاهانه می داند که همه چیز ،بارقه ای گذراست تا به آن در آویزی
و در سفری که گاه صعب است و دشوار ،راهنمایت گردد.
تصاویر او .عکس هایش حسی اسرارآمیز و شاعرانه در ما بر می انگیزد.
اندوهی حاصل از دیدن چیز ها برای آخرین بار .حسی چون وداعی شاعرانه.
انگار تارکوفسکی قصد داشته دیگران را به شیوه ای سریع و از کوتاه ترین راه به
لذت خود راهنمایی کند.
نشان دهنده میل قلبی او به شریک کردن دیگران در درکی آگاهانه
                                                     
                                                             تصویر معنی خاصی نیست  
که توسط کارگردان بیان شود
انگار جهانی ست که در یک قطره آب انعکاس یافته است.

هر تصویری
نشانی از حقیقت است
که خداوند دیدار آن را
با چشمان نابینایمان رخصتی کوتاه بخشیده است.


خداوندا .تو را چه نزدیک احساس می کنم
می توانم دست تو را در پشت سرم حس کنم
چرا که می خواهم جهان تو را ببینم. آن طور که آن را آفریده ای
و مردمت را آن طور که تو بودشان بخشیده ای
دوستت دارم خدایا و چیز دیگری از تو نمی خواهم
آن چه را از جانب توست به تمامی می پذیرم
وتنها،سنگینی بار بد اندیشی و گناهانم و ظلمت روح بنیادی ام مرا از بودن باز می دارد
بنده ی لایق تو،ای خداوند هستی بخش.
خدایا ،یاری ام کن و مرا ببخش

چگونه یک طرح اولیه رشد می کند و به کمال می رسد. این فرایند پر رمز وراز
ونامحسوس مستقل از ما جریان دارد.
وبر دیوار ها و روحمان ،در ناخودآگاه متبلور می شود.
شکل پذیری روحمان است که آن را منحصر به فرد می کند.
در حقیقت ،تنها روح است که درباره ی طول دوران آبستنی پنهان آن طرح اولیه
تصمیم می گیرد . دورانی که با نگاه خودآگاه قابل درک و مشاهده نیست.

هزاران سال است که انسان
در تکا پوی یافتن خوشبختی دست و پا می زند.
اما خوشحال نیست . چرا. زیرا نمی تواند به خوشبختی نائل شود ، و یا راه رسیدن به
سعادت و شادی را نمی داند. به هر دو دلیل و بیشتر به این دلیل که
در هستی های زمینی مان نباید سعادت غایی وجود داشته باشد.
تنها آرزوی خوشبختی و شوق سعادتمنی سزاوار است
در آینده باید رنج باشد . چرا که جدال میان نیک و بد رنج آور است
و این رنج است که روح و جان را می سازد و تعالی می بخشد.
 Andrei Tarkovsky
I was lucky enough to have nothing pressing to do yesterday, so I took the afternoon to myself and went to St. Stephens Green to read. I had Gender Trouble by Judith Butler and Instant Light, a book of Tarkovsky’s polaroids. Butler’s gender bending writing and ideas were a bit heavy on my brain, so I turned to Instant Light. Here are a few lovely quotes that stuck with me.
How does a project mature? It is obviously a most mysterious, imperceptible process. It carries on independently of ourselves, in the subconscious, crystallising on the walls of the soul. It is the form of the soul that makes it unique, indeed only the soul decides the hidden gestation period of the image which cannot be perceived by the conscious gaze.


 For many millennia, man has been striving after happiness; but he is not happy, why not? Because he cannot achieve it, because he does not know the way- both these reasons. Above all however, because in all our earthly lives there must not be ultimate happiness, but only the aspiration towards it, in the future: there has to be suffering, it is in the struggle between good and evil, that the spirit is forged.

 Whatever it expresses- even destruction and ruin- the artistic image is an embodiment of hope, it is inspired by faith. Artistic creation is by definition a denial of death. Therefore it is optimistic, even if in an ultimate sense the artist is tragic. And so there can never be optimistic artists and pessimistic
artists. There can only be talent and mediocrity.



۱ نظر:

ناشناس گفت...

توقف زمان !

چه زیبا
پس برای همین بوده که چنین کارگردان بزرگی در کنار فیلمسازی دوربین عکاسی را کنار نگذاشته ... "حرکت" در سینما واقعا زایل کننده خیلی از زیباییهاست
به همین دلیل هم است که فیلم های او از مکث های طولانی و صحنه های کشدار از طبیعت بیجان پر است

سپاس از این تحلیل زیبا
محمدی